بلاتکلیفی بین دو رشته
بخش اول: نقطهی آغاز بلاتکلیفی -- از خیال تا واقعیت
تقریباً همهی دانشآموزان کنکوری، بهخصوص در ماههای آخرِ منتهی به کنکور، درگیرِ یک دوگانگی روانی میشن که ریشهی اصلیاش چیزی بیشتر از انتخاب بین دو رشته است؛ این دوگانگی یک وضعیت روانشناختی پیچیده است که از تعامل میان خواستهها، ترسها، و ارزشهای فردی شکل میگیره. اینجا، انتخاب بین دو رشتهی خاص (مثلاً روانشناسی یا پزشکی، مهندسی برق یا کامپیوتر، حقوق یا مدیریت و ...) فقط نوک کوه یخیه؛ چیزی که در عمق ذهن نوجوان رخ میده، یک نبرد عاطفی و شناختی گستردهتره.
مفهوم تعارض شناختی (Cognitive Dissonance)
بر اساس نظریهی «تعارض شناختی» که اولین بار توسط روانشناس معروف لئون فستینگر مطرح شد، انسانها وقتی با دو فکر، دو انتخاب یا دو باور متناقض مواجه میشن، دچار نوعی فشار درونی میشن که بهش میگیم «ناهمخوانی شناختی». این فشار ناخوشایند باعث میشه مغز به هر نحوی دنبال راهی برای کاهش این تضاد باشه؛ یا با رد کردن یکی از انتخابها، یا با توجیه عقلانی یکی از آنها.
برای یک دانشآموز کنکوری، این تعارض ممکنه بین موارد زیر باشه:
- رشتهای که واقعاً دوست داره با رشتهای که درآمد بیشتری داره.
- انتخابی که والدین انتظار دارن با انتخابی که خودش در دل داره.
- چیزی که در ظاهر پرستیژ بیشتری داره با چیزی که احساس میکنه واقعاً در اون موفق میشه.
این تعارض، برخلاف تصور، صرفاً ذهنی یا خیالی نیست؛ مطالعات MRI در روانشناسی عصبی نشون دادهن که در زمان تعارض تصمیمگیری، بخشهایی از مغز مثل «قشر پیشپیشانی جانبی» (DLPFC) و «آمیگدال» (مرکز احساسات) به شدت فعال میشن، که بهنوعی یعنی مغز داره بین منطق و احساس دست و پا میزنه.
نقش هویت در انتخاب -- «منِ واقعی» در برابر «منِ مطلوب»
بلاتکلیفی بین دو رشته اغلب نتیجهی تلاقی بین «منِ واقعی» و «منِ مطلوب» دانشآموزه.
- منِ واقعی یعنی اون چیزی که دانشآموز در واقع هست: علاقههاش، تیپ شخصیتیاش، تواناییهای واقعیاش.
- منِ مطلوب یعنی اون چیزی که دوست داره باشه یا فکر میکنه باید باشه: مثلاً یک پزشک موفق یا یک برنامهنویس مشهور.
بلاتکلیفی وقتی شدید میشه که فاصله بین این دو زیاد باشه. نوجوانی که تیپ شخصیتی درونگرا و تحلیلگر داره اما تحت تأثیر محیط، خودش رو در مسیر وکالت یا پزشکی تصور میکنه، در واقع داره با خودش میجنگه.
اینجا یک اصل روانشناسی مهم وارد میشه:
ناسازگاری بین هویت شخصی و نقش اجتماعی آینده، میتونه منجر به فرسودگی روانی در بلندمدت بشه.
تأثیر فرهنگ خانواده و جامعه در تشدید بلاتکلیفی
عامل مهم دیگه در ایجاد این بلاتکلیفی، فشارهای فرهنگی و خانوادگی هست. نوجوانان در جامعهی ایرانی اغلب با الگوهایی مثل:
- «پزشکی یعنی موفقیت»
- «رشتههای ریاضی فقط برای بچههای نابغهست»
- «دختر باید معلم بشه، پسر باید مهندس بشه»
مواجهان؛ این الگوها از کودکی در ناخودآگاهشون حک شده و وقتی زمان انتخاب رشته میرسه، تعارض بین این الگوها و خواستههای درونی به اوج میرسه. از نظر روانشناسی، اینجا ما با چیزی روبهرو هستیم به اسم درونیسازی ارزشهای بیرونی، که اگر بدون انتخاب آگاهانه انجام بشه، میتونه منجر به حس «بیمعنایی» در زندگی شغلی آینده بشه.
بخش دوم: چرا انتخاب کردن انقدر سخت است؟ نگاهی عمیق به مغز بلاتکلیف
تصمیمگیری، بهویژه تصمیمهایی که مسیر زندگی را تغییر میدهند، یکی از سختترین فعالیتهایی است که مغز انسان باید با آن مواجه شود. برخلاف تصور رایج که فکر میکنیم هرکس در نهایت میداند چه میخواهد، پژوهشهای روانشناختی و عصبشناختی نشون دادهاند که انتخابهای مهم زندگی نهتنها مبهماند، بلکه فشار زیادی بر ساختارهای شناختی و هیجانی مغز وارد میکنند.
سیستم تصمیمگیری مغز: نبرد دو نیرو
مغز ما برای تصمیمگیری بین دو سیستم بزرگ کار میکنه:
- سیستم 1 (سیستم شهودی، احساسی و سریع): این سیستم بر اساس تجارب قبلی، احساسات لحظهای، ترسها و تصاویر ذهنی کار میکنه. برای مثال، وقتی کسی تصور میکنه "اگر پزشکی قبول نشم، حتماً شکست خوردهام"، این نتیجهی پردازش سیستم 1 هست.
- سیستم 2 (سیستم منطقی، تحلیلی و کند): این سیستم برای تحلیل اطلاعات، مقایسه واقعبینانه گزینهها، تخمین آینده و برنامهریزی استفاده میشه.
در بلاتکلیفی بین دو رشته، این دو سیستم وارد تعارض میشن. مثلاً:
- سیستم 1 میگه: «رشتهای رو انتخاب کن که پدر و مادرت ازت راضی باشن.»
- سیستم 2 میگه: «ببین کدوم رشته با تیپ شخصیتیت جور درمیاد و بازار کار بهتری داره.»
مغز انسان، چون انرژی زیادی برای کارکرد سیستم 2 مصرف میکنه، تمایل داره از تصمیمگیری سخت فرار کنه و حالت تعلیق (همون بلاتکلیفی) ایجاد میکنه. این فرار، از نظر روانشناختی، نه نشانهی ضعف، بلکه بخشی از سازوکار مغز برای حفظ انرژی و تعادل هیجانیه.
نقش اضطراب تصمیمگیری (Decisional Anxiety)
پدیدهای که بهشدت در انتخاب رشته دیده میشه، اضطراب تصمیمگیری یا "Anxiety of Choice" هست. این حالت زمانی بهوجود میاد که فرد:
- احساس کنه هر انتخابی میتونه پیامدهای سنگینی داشته باشه.
- بترسه که بعداً پشیمون بشه.
- تصور کنه گزینهای وجود داره که اگر الان ندونه چی هست، آیندهاش خراب میشه.
روانشناسی مدرن نشون داده که وقتی انسان با گزینههای زیاد و پیامدهای مبهم مواجه میشه، به جای اینکه احساس آزادی داشته باشه، دچار فلج انتخاب (Choice Paralysis) میشه. در انتخاب بین دو رشتهی محبوب یا دو مسیر متفاوت، ذهن درگیر یک چرخهی بیپایان مقایسه، تحلیل و تردید میشه که اگر ادامهدار بشه، میتونه به علائم اضطرابی واقعی مثل:
- بیخوابی
- وسواس فکری
- کاهش تمرکز
- حملات پنیک
منجر بشه.
تصمیمگیری و "سوگ از دست دادن انتخاب دیگر"
یکی از دلایلی که انتخاب رشته سخت میشه، اینه که هر تصمیم، بهنوعی خداحافظی با یک دنیای ممکن دیگر محسوب میشه. انتخاب بین دو رشته مثل اینه که یک در رو باز کنی و درهای دیگر رو برای همیشه ببندی. از نظر روانشناسی وجودگرا، هر تصمیم مهم یک جور سوگ خاموش ایجاد میکنه؛ نوعی غم نادیده گرفتهشده برای تمام چیزهایی که انتخاب نکردی.
برای یک نوجوان ۱۸ ساله، این تجربه میتونه شبیه به از دست دادن یک بخش از آیندهاش باشه. در واقع، اضطراب انتخاب رشته گاهی کمتر به این برمیگرده که "چه چیزی رو انتخاب کنم"، و بیشتر به این برمیگرده که "چه چیزهایی رو دارم از دست میدم".
تجربهی تعویق تصمیم (Procrastination) بهعنوان سازوکار دفاعی
در حالت بلاتکلیفی، ذهن ناخودآگاه شروع به استفاده از یک استراتژی دفاعی برای کنترل اضطراب میکنه: به تعویق انداختن تصمیم. این پدیده که در روانشناسی به procrastination شناخته میشه، نه نشانهی تنبلی بلکه در بسیاری موارد، مکانیسم دفاعی مغز برای فرار از اضطراب تصمیمه.
رفتارهایی مثل:
- تحقیق زیاد بدون نتیجهگیری
- پرسیدن نظر صد نفر بدون تحلیل شخصی
- مقایسهی بیپایان رشتهها
- عوض کردن اولویتها هر روز
همگی نشانههای رفتاری این تعویق تصمیم هستن. و متأسفانه، هرچه زمان میگذره، فشار تصمیم سختتر میشه، نه آسونتر.
بخش سوم: چگونه از بلاتکلیفی بیرون بیایم؟ بازسازی فرآیند انتخاب با رویکرد روانشناختی
همونطور که در بخش قبلی دیدیم، مغز ما بهطور طبیعی از انتخابهای سخت فرار میکنه، چون انتخاب به معنای از دست دادن سایر گزینههاست. حالا سؤال اصلی اینه: چطور میشه این تصمیمگیری رو ممکن کرد؟
قدم اول: پذیرش بلاتکلیفی بهجای انکار آن
درمانگران شناختی-رفتاری (CBT) معتقدن اولین گام برای عبور از هر بحران روانشناختی، پذیرش وجود آن بحران است.
یعنی به جای اینکه سعی کنیم زود تصمیم بگیریم یا با خودمون تکرار کنیم "دیگه وقت ندارم، باید سریع یکی رو انتخاب کنم"، باید بپذیریم که در شرایط بلاتکلیفی هستیم و این بلاتکلیفی بخش طبیعی فرآیند رشد روانی ماست.
🔹 وقتی فرد به خودش اجازه میده "مدتی بلاتکلیف" باشه بدون سرزنش، ذهن به جای ورود به حالت اضطراری، وارد حالت پردازش آرامتر و دقیقتر میشه.
قدم دوم: تفکیک «آرزو» از «هویت»
در این مرحله باید به خودت اجازه بدی که آرزوهات رو از هویتت جدا کنی. خیلی وقتها ما فکر میکنیم چون از کودکی آرزو داشتیم پزشک بشیم، پس حتماً باید پزشک بشیم. اما آرزو لزوماً نشانهی هویت واقعی ما نیست.
🔹 روانشناسی وجودی میگه: «آرزوها بیشتر بازتاب خواستههای اطرافیان یا واکنش به کمبودهای دوران کودکی هستن، نه الزاماً انعکاس هویت.»
برای مثال، اگر آرزوی پزشکی داشتی چون در کودکی پدرت بیمار بود، این خواستهی محترمه، اما ممکنه در تضاد با ویژگیهای شخصیتیت باشه. وقتی این تفکیک رو انجام بدی، متوجه میشی ممکنه در مسیری کاملاً متفاوت، همان حس خدمترسانی و معنا رو تجربه کنی، بدون الزام به انتخاب رشتهای خاص.
قدم سوم: گفتوگو با خود از زاویهی آینده
یکی از روشهای علمی که در رواندرمانی معناگرا (مانند لوگوتراپی فرانکل) کاربرد داره، استفاده از دیدگاه آیندهمحوره.
🔹 تکنیکی به اسم "پیشنگری معکوس" وجود داره که در اون، فرد تصور میکنه ده سال از الان گذشته و با خودش گفتوگو میکنه:
«اگر ۲۸ ساله باشم، شغلم رو شروع کرده باشم و در حال زندگی با انتخاب امروزم باشم، آیا احساس رضایت دارم؟»
این گفتوگو، کمک میکنه تصویر ملموستری از پیامدهای انتخابت داشته باشی و تصمیم از فضای مبهم و انتزاعی به واقعیت نزدیکتر بشه.
قدم چهارم: تشخیص منابع فشار بیرونی
در بلاتکلیفیهای شدید، همیشه یک یا چند فشار بیرونی هم در کار هست. گاهی این فشار از سمت خانوادهست، گاهی از سمت جامعه، و گاهی حتی از سوی دوستان یا مقایسه با رتبههای کنکور دیگران.
🔹 تکنیک معروفی در روانشناسی هست به نام «نقشهی فشارهای بیرونی»، که فرد باید روی کاغذ بنویسه:
- چه کسانی بیشترین تأثیر رو در ذهنش دارن؟
- چه جملاتی از اطرافیان در ذهنش ماندگار شده؟
- کدوم تصمیم، انتخاب واقعی خودشه و کدومها صرفاً واکنش به خواستهی دیگران؟
وقتی فشارها مشخص میشن، ذهن راحتتر میتونه تصمیمی متناسب با خود اصیل بگیره.
قدم پنجم: پذیرش پشیمانی بهعنوان بخشی از هر انتخاب
یکی از بزرگترین موانع انتخاب، ترس از پشیمانیه. اما واقعیت اینه که هر انتخابی با مقداری حسرت و پشیمانی همراهه. روانشناس مشهور بری شوارتز در کتاب «پارادوکس انتخاب» اشاره میکنه که:
«در جهانی که انتخابها زیادند، همیشه بخشی از ذهن درگیر چیزیه که انتخاب نکردیم. راه حلش، حذف این حس نیست، بلکه پذیرش اون بهعنوان بخشی از فرآیند بالغشدنه.»
🔹 پس به جای تلاش برای انتخابی که "هیچوقت باعث پشیمونی نشه"، باید به دنبال انتخابی باشیم که در لحظهی حال، بیشترین همراستایی رو با ارزشها، توانمندیها و حس معنا در زندگی داره.
قدم ششم: شناخت الگوی تصمیمگیری شخصی
افراد مختلف، تیپهای تصمیمگیرندهی متفاوتی دارن:
- برخی تحلیلگر مطلقن و بدون داده نمیتونن انتخاب کنن.
- بعضی احساسی تصمیم میگیرن و بیشتر از منطق، روی حس درونی تکیه دارن.
- برخی اجتنابیان و همیشه سعی میکنن تصمیم رو بندازن گردن دیگران.
🔹 وقتی تیپ تصمیمگیری خودت رو بشناسی، میتونی نقاط ضعفش رو جبران کنی. برای مثال، اگر خیلی احساسمحوری، مشورت با یک فرد بیطرف منطقی کمکت میکنه. یا اگر زیاد تحلیلگری، باید بدونی که هیچ انتخابی کامل نیست و باید ریسک معقول رو بپذیری.
بخش چهارم: معنا، حلقهی گمشدهی انتخاب رشته
در دنیای امروز، علیرغم دسترسی بیشتر به اطلاعات، نقشهی راههای شغلی، و امکان مقایسهی رشتهها از همه جهتها (درآمد، آیندهی شغلی، بازار کار)، خیلی از دانشآموزان و حتی فارغالتحصیلان، دچار پوچی شغلی یا فرسودگی معنوی میشن.
🔹 چرا؟ چون بین آنچه که انتخاب کردهاند و آنچه که به زندگیشان معنا میبخشد، فاصله وجود دارد.
معنا چیست و چرا باید در انتخاب رشته به آن توجه کرد؟
از نگاه روانشناس معناگرای اتریشی، ویکتور فرانکل، انسان بدون حس معنا، حتی در راحتترین شرایط هم احساس بیهودگی میکنه. فرانکل در کتاب معروفش «انسان در جستوجوی معنا» توضیح میده که:
«انسان نیاز ندارد که فقط لذت ببرد یا فقط موفق باشد؛ بلکه نیاز دارد بداند برای چه زنده است.»
در انتخاب رشته هم همین ماجراست: وقتی دانشآموزی رشتهای را انتخاب میکند فقط چون "بازار کار خوبی دارد" یا "پرستیژ اجتماعی بالایی دارد"، اما نمیداند چرا خودش باید وارد آن مسیر شود، احتمال پوچی در مسیر تحصیلی و شغلی بسیار بالاست.
تفاوت بین علاقه و معنا
خیلی از افراد فکر میکنن علاقه داشتن به یک رشته یعنی باید همون رو انتخاب کرد. اما روانشناسی معنا به ما میگه علاقه ممکنه موقتی، سطحی یا حتی تقلیدی باشه. آنچه باقی میمونه، احساس پیوند بین خود و کاریه که انجام میدی.
🔹 برای مثال:
- ممکنه کسی به روانشناسی علاقه داشته باشه چون کتابهای موفقیت زیاد خونده، ولی وقتی وارد حوزهی واقعی رواندرمانی بشه و با دردهای انسانها روبرو شه، معنا رو در جای دیگهای پیدا کنه.
- یا ممکنه فردی اصلاً علاقهی خاصی به مهندسی نداشته باشه، اما در دل ساختن یک نرمافزار برای افراد ناتوان، معنا پیدا کنه.
راه تشخیص مسیر معنادار
چند سوال کلیدی از روانشناسی معنا میتونه به انتخاب رشتهی درست کمک کنه. هرکس که درگیر بلاتکلیفی بین دو رشتهست، میتونه با این پرسشها، خودش رو به نقطهی شفافتری برسونه:
- اگر هیچکس از انتخاب من باخبر نشود، باز هم همین رشته را انتخاب میکنم؟
این سؤال کمک میکنه از فشار بیرونی رها بشی. - آیا در این رشته، میتوانم به چیزی فراتر از خودم خدمت کنم؟
معنا، اغلب در جایی پیدا میشه که احساس میکنی کار تو، زندگی کسی دیگر را بهتر میکند. - در پایان یک روز خستهکننده از شغل آیندهام، آیا حس رضایت دارم یا فقط خالیام؟
خستگی همراه با معنا، قابل تحمل است؛ اما خستگی بدون معنا، فرسایشآور است. - آیا این رشته فقط به خواستههای اکنون من جواب میدهد یا با ارزشهای عمیقترم همخوان است؟
ارزشها (مثل عدالت، رشد فردی، خلاقیت، امنیت، کمک به دیگران) ریشههای معنا هستند.
معنا در عمل، نه در رویا
روانشناسی عملگرا میگه که معنا، مفهومی انتزاعی نیست؛ بلکه باید در عمل، در تجربهی زیسته، و در مواجهه با چالشهای واقعی کشف بشه.
🔹 بنابراین، اگر بین دو رشته بلاتکلیف هستی، باید از خودت بپرسی:
کدام یک از این مسیرها، من را به چالش میکشد، رشد میدهد و در من چیزی را فعال میکند که احساس کنم زندهام؟
تجربهی معنادار، درمان احساس پوچی تحصیلی
وقتی نوجوان یا دانشجو نداند «برای چه» در یک مسیر قرار گرفته، هیچ پیشرفت یا موفقیتی نمیتواند جای خالی معنا را پُر کند. بههمین خاطر است که بسیاری از دانشجویان در سالهای اول، با وجود معدل خوب، احساس افسردگی و پوچی میکنند.
🔹 معنا، سوخت درونی برای ادامهی مسیر است، مخصوصاً در لحظاتی که سختی و تردید زیاد میشود.
معنا، ساختنیست نه یافتنی
در نهایت، روانشناسی معنا تأکید دارد که:
«معنا چیزی نیست که آماده در بیرون وجود داشته باشد و فقط کافی باشد کشف شود. بلکه چیزی است که در مواجهه با زندگی، ساخته میشود.»
پس اگر هنوز نمیدانی کدام رشته واقعاً برای تو ساخته شده، این اشکالی ندارد. کافیست به مسیرهایی فکر کنی که ظرفیت ساختن معنا در آنها بیشتر است. رشتهای که تو را به ارتباط عمیقتری با دیگران، با جهان و با خودت وصل کند.
بخش پنجم: تصمیم نهایی؛ نه کامل، نه بینقص، اما انسانی
در تمام مسیرهایی که تا اینجا گفتیم --- از تحلیل روانشناختی بلاتکلیفی، تا شناخت فشارهای درونی و بیرونی، و نهایتاً معنا --- به یک نقطهی مشخص رسیدیم:
بلاتکلیفی نه نشانهی ضعف تو، بلکه نشانهی پیچیده بودن انسان بود.
انتخاب رشته، مخصوصاً برای کنکوریها، مثل عبور از یک گردنهی مهآلود در زندگیه. نه مسیر کاملاً روشنه، نه آینده قابل پیشبینی. اما این یعنی باید دست روی دست گذاشت؟ نه.
تصمیمگیری در ابهام: هنر زیستن در ناتمام بودن
یکی از اشتباهات رایج که سیستم آموزشی به دانشآموزان القا میکنه اینه که:
"باید انتخابت قطعی باشه، نباید اشتباه کنی، نباید پشیمون بشی."
اما روانشناسی مدرن، مخصوصاً شاخهی ذهنآگاهی (Mindfulness) و شناختی-رفتاری نوین (CBT) به ما یاد داده که:
- تصمیمگیری همیشه در شرایط ناقص انجام میشه.
- هیچوقت اطلاعات کامل برای انتخاب وجود نداره.
- پشیمانی بخشی از هر تصمیم انسانیست.
🔹 پس بهجای تلاش برای انتخابی بینقص، بهتره به سمت انتخابی حرکت کنی که:
- با وضعیت فعلی شخصیت، آگاهی، و شناختت همخوان باشه.
- به تو اجازه رشد و تجربه بده.
- انعطافپذیر باشه؛ یعنی اگر نیاز بود، در مسیر قابل بازنگری باشه.
خودت را از تصمیم جدا نکن
خطری که خیلیها رو درگیر میکنه، یکی شدن با تصمیمشونه.
مثلاً فکر میکنن اگر رشتهای انتخاب کنن و بعداً بفهمن که اشتباه بوده، یعنی خودشون «شخصی شکستخورده» هستن.
اما باید بدونی:
تصمیم تو، هویت تو نیست.
تو انسانی در حال رشد و تجربهای. انتخابت هم بخشی از این تجربهست، نه حکم نهایی در مورد ارزش تو.
🔹 این تفکیک، به تو کمک میکنه بدون ترس از قضاوت یا شکست، انتخاب کنی و اگر لازم شد، در آینده تغییرش بدی.
مسیر انعطافپذیر، بهتر از مسیر کامل است
یکی از ویژگیهای مسیر سالم، نه کامل بودنشه، بلکه انعطاف داشتنشه.
یعنی بتونی در صورت تغییر شرایط، مسیر رو تغییر بدی. بتونی در دل یک رشته، شاخهای رو انتخاب کنی که بهت نزدیکتره. یا حتی سالهای بعد تصمیم به ادامهی تحصیل در حوزهی دیگری بگیری.
🔹 مثلاً کسی که وارد رشتهی مهندسی شده، ولی بعداً فهمیده علاقهی اصلیش علوم رفتاریه، ممکنه با گذروندن دورههای روانشناسی یا کوچینگ در کنار شغل مهندسی، معنا و رضایت بیشتری تجربه کنه.
یعنی انتخاب امروز، پایان همهچیز نیست؛ شروع یک مسیر قابل بازتعریفه.
یک چکلیست روانشناختی برای انتخاب نهایی
در نهایت، اگر بین دو رشته موندی، این چکلیست رو پیش خودت مرور کن. این سؤالها نه برای رسیدن به جواب قطعی، بلکه برای رسیدن به وضوح ذهنی طراحی شدن:
- وقتی به این رشته فکر میکنم، درونم بیشتر حس رشد دارم یا فقط فرار از فشار؟
- کدوم انتخاب بیشتر با ارزشهام همراستاست، نه فقط با علاقهی سطحی؟
- کدوم مسیر میتونه در من معنا ایجاد کنه، حتی اگه سخت باشه؟
- اگر شکست بخورم، ترجیح میدم در کدوم مسیر شکست خورده باشم؟
- اگر هیچکس از انتخابم باخبر نباشه، باز هم همین گزینه رو میزنم؟
🔹 وقتی این پنج سؤال رو بیپرده با خودت مرور کنی، متوجه میشی حتی اگر انتخاب صددرصد مشخص نباشه، احساس گیر افتادن از بین رفته. و این، بزرگترین گام در مسیر انتخابه.
حرف آخر
در پایان، اگر احساس میکنی هنوز تصمیم نگرفتی، اشکالی نداره. بلاتکلیفی نشونهی ضعف نیست؛ بلکه نشونهی فکر کردن و اهمیت دادن به آیندهست.
اینکه قراره چه رشتهای بری، مهمه.
اما اینکه با چه ذهنیتی انتخاب میکنی، مهمتره.
اگه تونستی در این مسیر به شناخت عمیقتری از خودت برسی، یعنی نهتنها انتخاب رشته، بلکه یک مرحلهی مهم از «بلوغ روانی» رو هم پشت سر گذاشتی.
پس این مقاله نه برای انتخاب دقیق، بلکه برای رسیدن به وضوح، آرامش، و پذیرش نوشته شد.
موفق باشی؛ در هر رشتهای که انتخاب میکنی، اگر خودت رو انتخاب کرده باشی، بُردی.