دیسیپلین، خودشناسی، درک انگیزه‌ها و ساده‌سازی

دیسیپلین، خودشناسی، درک انگیزه‌ها و ساده‌سازی

دیسیپلین کلمه‌ای که شاید بارها شنیده باشیم از افراد مختلف، جاهای مختلف مثل اینستاگرام و یوتیوب و... ولی به قطعیت میگم که اکثر ما تصورات و برداشت‌های نادرستی از دیسیپلین داریم، این تصور و برداشت اشتباه به‌خاطر این است که حرف‌هایی که از بقیه شنیدیم یا کلیپ‌های مختلفی که توی شبکه‌های مجازی دیدیم، هیچ‌وقت معنای کامل این کلمه را برایمان توضیح نداده‌اند و همیشه خدا، معنای این کلمه را به ما ناقص منتقل می‌کردند. در این مقاله سعی داریم بر اساس نوشته‌هایی که آقای مارک منسن در کتاب " دیسیپلین از زبان مارک منسن" معنای این کلمه را به‌صورت طبقه‌بندی‌شده و کامل و شفاف توضیح دهیم.

باورهای اشتباه و رایج اغلب مردم درباره دیسیپلین

تصوراتی که ما از آدم‌های با دیسیپلین و موفق داریم یا باوری که وقتی کلمه دیسیپلین را می‌شنویم در ذهن ما اغلب مردم ایجاد می‌شود، این است که باید مثل یک ماشین سخت‌کار کرد و از تمام کارها و احساساتی که داریم خودمان را دریغ کنیم. انضباط و دیسیپلین به این صورت که بخواهیم خودمان را هر روزه شکنجه بدهیم و با نیروی اراده خودمان را مشغول انجام کارهایی کنیم که هیچ معنایی پشت آنها برای ما وجود ندارد و هیچ انگیزه‌ای برای انجام‌دادن آنها وجود ندارد، به وجود نمی‌آید.

باور اشتباه دیگری که درباره دیسیپلین و انضباط وجود دارد، تقابل احساسات و دیسیپلین است. مردم فکر می‌کنند احساسات نقطه مقابل دیسیپلین است و تن‌دادن به احساسات، یعنی تن‌دادن به لذت‌ها و این در ذهن آنها به معنی عدم رسیدن به موفقیت و دیسیپلین است یا فکر می‌کنند دیسیپلین به این معنا است که شما به‌صورت دائمی با احساساتتان به‌صورت مبارزه داشته باشید. اما در واقعیت احساسات یکی از مواردی است که در ستون‌های اصلی دیسیپلین در ادامه بررسی می‌شود.

ستون‌های تشکیل‌دهنده دیسیپلین و معنای درست آن

برای اینکه بتوانیم یک تصویر درست از دیسیپلین در ذهنمان شکل بدهیم نیاز داریم با یک مثال این مفهوم را جا بی اندازیم.

در مثال اول میریم سراغ نفس‌کشیدن، بله درست خواندید، نفس‌کشیدن. نفس‌کشیدن کاری است که ما هر روزه به‌صورت دائمی در حال انجام‌دادنش هستیم بدون اینکه حتی برای آن فکر کنیم یا انرژی ذهنی‌مان را برای آن مصرف کنیم. یکی از پایه‌های اصلی ساختن دیسیپلین، عادت‌هاست مثل همین نفس‌کشیدن. بگذارید بیشتر این موضوع را باز کنم، ممکنه آدم‌هایی را در اطراف خودتان ببینید که دارای دیسیپلین هستند؛ یعنی اینکه برای زندگی‌شان و هدفشان به‌صورت مستمر تلاش می‌کنند بدون اینکه حتی ذره‌ای سختی یا زحمت کشیدن در آنها دیده شود. اما چرا این‌گونه است؟ این‌گونه اشخاص عادت هارا به‌صورت درست و اصولی (در ادامه در مورد ساختن صحیح عادت‌ها صحبت می‌کنیم) در خود ساخته‌اند و انجام‌دادن این کارها به‌صورت مستمر و دائم برای آنها لذت‌بخش است (علت این موضوع را نیز در ادامه توضیح می‌دهیم) مثل نفس‌کشیدن. انجام این کارها به‌صورت مستمر برای آنها به حالتی تبدیل شده که لازم به مصرف زیاد انرژی برای فکرکردن یا تصمیم‌گیری نیست در نتیجه انرژی ذهنی آنها برای انجام فعالیت‌های مهم‌تر زندگی‌شان حفظ می‌شود. نویسنده در کتابش روی این موضوع خیلی تأکید دارد که دیسیپلین یعنی درک کامل احساسات و قدم برداشتن در مسیری که از آن لذت می‌بریم.

در بخش قبلی به‌صورت گذرا به ستون‌های اصلی تشکیل‌دهنده دیسیپلین اشاره کردیم، ولی برای تمرکز دقیق‌تر روی این ستون‌ها، در ادامه برای هر کدام یک بخش جداگانه در نظر گرفتم و می‌خواهم هر کدام را به‌صورت دقیق‌تر و تخصصی‌تر بررسی کنم. اولین ستون تشکیل‌دهنده دیسیپلین، خودشناسی است. دومین ستون آن، همان‌طور که بالا به آن اشاره شد، درک انگیزه خودمان از انجام کاری و معنادهی به آن است. ستون سوم ساده‌سازی که باید تا جایی که می‌توانیم حواس‌پرتی‌ها را از زندگی‌مان حذف کنیم تا انرژی ذهنی‌مان را ذخیره کرده و برای موارد مهم‌تر زندگی‌مان به کار ببریم.

ستون اول، خودشناسی

برای دیسیپلین قطعاً به اراده نیاز داریم؛ ولی اراده صرف به‌تنهایی کافی نیست. چیزی که همیشه به ما گفتند این بود که برای موفقیت تنها چیزی که لازم است اراده است و اگر به‌اندازه کافی داشته باشیم موفق می‌شویم و این یک دروغ بزرگ است چرا که دیسیپلین بر اساس اراده صرف شکست می‌خورد و تنها چند هفته دوام میاورد و تنها چیزی که نصیبمان می‌شود همان عادت‌های بد سابق است. علت اینکه مردم نمی‌توانند تغییرات ثابت و پایدار را ایجاد کنند این است که آنها به‌تنهایی روی نیروی اراده خود حساب می‌کنند ولی نمی‌دانند که این منبع به‌سرعت تحلیل می‌رود دقیقاً مانند نیرویی که یک ماهیچه می‌تواند تولید کند.

در بخش‌های قبلی در مورد اشتباه بودن باور دیسیپلین یعنی تقابل و مقابله با احساسات، صحبت کردیم و گفتیم که باید برای ساختن انضباط احساساتمان را در نظر بگیریم. اما دقیقاً چگونه؟ کتاب به‌صورت دقیق اشاره می‌کند که سعی کنیم خودمان را به‌صورت برای یک مدتی رصد کنیم و ببینیم که دقیقاً از انجام چه کارهایی لذت می‌بریم و احساس خوبی موقع انجام‌دادن آنها داریم. به طور مثال ممکن است شب‌ها خلاق‌تر باشیم در نتیجه صبح بیدارشدن برای ما سم است، یا مثلاً وقتی در کلاس آنلاین شرکت می‌کنیم درس را بهتر از خواندن درس‌نامه‌های کتاب‌های تستی مفهمیم در نتیجه شرکت در کلاس آنلاین برای ما بهتر است. اما چرا دقیقاً این کار را انجام می‌دهیم؟ دلیلش به یکی از راه‌های ساختن عادت برمی‌گردد که همان‌طور که قبلاً قولش را داده بودیم آن را بررسی خواهیم کرد در بخش بعدی بررسی می‌کنیم.

نماد عادت ها

راه‌های ساختن عادت

این بخش دارای چندین قدم است که آنها را به ترتیب بیان می‌کنیم.

قدم اول، از کارهای کوچک شروع کن: به طور مثال اگر قصد دارید که ورزش‌کردن یا حتی درس‌خواندن را شروع کنید، اول باری که به سراغ آن کار می‌روید، به‌قدری کوچک باشد که توانایی نه گفتن نداشته باشید به طور مثال برای درس‌خواندن می‌توانید باروزی یک ساعت، دو ساعت، هر چقدر که نتوانید بهانه بیاورید و به آن نه بگویید. اگر بخواهم مثال دیگری بزنم می‌توانم به ورزش‌کردن اشاره کنم، برای شروع ورزش‌کردن به‌جای اینکه همان دفعه اول دو ساعت به‌صورت سنگین ورزش کنید به‌طوری‌که این کار را برای همیشه بگذارید کنار، می‌توانید با ده دقیقه ورزش سبک شروع کنید و به مرور زمان مقدار آن را افزایش دهید.

قدم دوم، ثابت‌قدم بودن خیلی مهم‌تر از کمیت است: کتاب در این قدم، با ورزش‌کردن منظور خود را به ما می‌رساند و می‌گوید که: ((قطعاً ورزش‌کردن به‌اندازه ده دقیقه ولی به مدت یک هفته، خیلی بهتر از ورزش‌کردن به مدت دو ساعت ولی به‌اندازه یک روز در هفته است)).

قدم سوم، گره‌زدن عادت‌های جدید به عادت‌هایی که قبلاً داشتیم: به طور مثال اگر عادت دارید که هر روز صبح قهوه بنوشید و در کنار این عادت می‌خواهید که عادت کتاب‌خواندن را به برنامه خود اضافه کنید، می‌توانید این دو عادت را کنار همدیگر انجام دهید. هر روز صبح موقع قهوه خوردن، کتاب نیز بخوانید.

قدم چهارم، پاداش‌دادن: وقتی در ازای انجام کاری به خودت پاداش می‌دهی، داخل مغزمان حس مثبتی شکل می‌گیرد که باعث می‌شود بیشتر برای انجام آن ترغیب بشویم.

قدم پنجم، صبور بودن: ساختن عادت‌های جدید زمان می‌برد، به طور میانگین برای ساختن هر عادت جدید 21 الی 66 روز زمان لازم است.

قدم آخر، توانایی پذیرش شکست: بپذیریم که شکست بخشی از این چرخه است، خیلی‌ها وقتی شکست می‌خورند سریع خودشان را عقب می‌کشند؛ ولی تمام برنامه‌ای که برای ایجاد تغییرات پایدار داشتند را لغو می‌کنند؛ ولی چیزی که مهم است این است که مغز ما به تداوم اهمیت می‌دهد نه کامل‌بودن.

خیلی‌ها فکر می‌کنند دیسیپلین یک مهارت است که می‌شود آن را از کوچه و بازار خرید درحالی‌که کلید دیسیپلین در خودشناسی نهفته است. همه اینها کمک می‌کند هر روز بدون اینکه مقاومت ذهنی داشته باشیم، کارهایی را انجام بدیم که برای هدفمان لازم است و این یعنی قدرت و معنای واقعی دیسیپلین.

ستون دوم، درک انگیزه‌ها و معنادهی به کارها

در این بخش می‌خواهیم به یکی از ستون‌های اساسی دیگر ایجاد انضباط یا دیسیپلین بپردازیم. اگر از اینکه چه چیزهایی شما را به حرکت در می‌آورد و به شما انگیزه می‌دهد، آگاهی نداشته باشید، اگر ندانید چه چیزهایی موجب شکست شما در ایجاد عادت‌های جدید می‌شود، تمام تلاش‌ها برای ایجاد انضباط به شکست ختم می‌شود. نویسنده کتاب مثالی می‌زند برای ایجاد عادت ورزش‌کردن و به‌ویژه انضباط، فکر می‌کرده لازم بوده که هر روز صبح ساعت 5 صبح بیدار شه، ورزش سنگین انجام بده و به معنای واقعی این یعنی تکیه کامل بر اراده صرف بدون اینکه معنایی از انجام آن کارها داشته باشیم و این یعنی منتهی شدن این تلاش به شکست است چون هیچگونه شناختی از خودمان برای انجام این کار صورت نگرفته است. برای اینکه بتوانیم دیسیپلین را به صورت کامل در زندگی خود پیاده کنیم لازم است که برای انجام کارهایی که قصد داریم آنها را به عادت تبدیل کنیم، دنبال انگیزه بگردیم، به طور مثال اگر قصد داریم هر روز صبح ورزش کنیم، انگیزه‌ای که می‌توانیم برای آن در نظر بگیریم این است که مثلاً هنگام ورزش کردن به موسیقی مورد علاقه‌مان گوش بدیم یا اگر به طور مثال با دوست‌هایمان به باشگاه می‌رویم، آنها را ملاقات کنیم یا اگر قصد داریم که درس بخوانیم می‌توانیم آن را با انگیزه‌ای مثل دیدن یک قسمت از سریال محبوبمان یا خواندن کتاب مورد علاقه‌مان قبل از شروع درس خواندن، ترکیب کنیم. اینگونه است که افراد با دیسیپلین، همانطور که بالا گفتیم از انجام این کارها برای رسیدن به هدف خود لذت می‌برند بدون اینکه حتی ذره‌ای اذیت شدن در چهره آنها دیده شود. اما این وسط یک سوالی پیش می‌آید آن هم این است که چطور می‌شود موقع انجام کارهای سخت اذیت نشد؟ جواب در معنایی که پشت آن کار برای وجود دارد، نهفته است. وقتی موقع انجام کاری در حال زجر کشیدن هستیم، این زجر کشیدن نشان از نداشتن دیسیپلین نیست، بلکه به این معنا است که هیچ معنای عمیقی برای ما پشت آن کار وجود ندارد. هدف در واقع پیدا کردن چرایی آن کار است. وقتی که معنای عمیق و چرایی برای کاری را پیدا می‌کنی، مغز ما دیگر آن کار را زجر آور نمی‌بیند چون در راستای رسیدن به هدف می‌باشد. به طور مثال اگر قصد راه انداختن یک بیزینس دارید و هدف شما از این کار فقط پول در آوردن است باید بگم در همان سال‌های اول شکست می‌خورید چون پول در آوردن اصلاً معنا و هدف عمیقی برای مغز شما تلقی نمی‌شود ولی اگر به طور مثال هدف شما از بیزینس، کمک کردن به مردم و قدم برداشتن در راستای بهتر کردن زندگی آنها است، باید بگم مغز شما این هدف و معنا را عمیق محسوب می‌کند.

نماد پیدا کردن راه

نحوه پیدا کردن معنای عمیق برای کاری که انجام می‌دهیم

وقتی انجام کاری یا رسیدن به هدفی برایمان دشوار است، در گام اول باید از خودمان بپرسیم اصلاً آن کار را انجام می‌دهیم. به تناسب جوابی که به آن می‌رسیم دوباره سوال دیگری از خودمان پرسیده و همینطور ادامه می‌دهیم تا به عمق ماجرا نفوذ کنیم. ممکن دلیلی که در بار اول به آن می‌رسیم قانعمان نکند و سطحی باشد ولی پرسش‌های بیشتر و فکر کردن‌های بیشتر می‌تواند ما را به معنای اصلی و عمیق آن کار برساند.

دیسیپلین به این معنا نیست که کارهای سختی که هیچ معنایی برای ما ندارند را انجام دهیم بلکه به این معناست که کارهایی که برایمان معنا دارند و از انجام دادن آنها لذت می‌بریم ولو اینکه آسان یا سخت باشد. اینجاست که انجام آن کارها با تمام میل صورت می‌گیرد.

ستون سوم، ساده‌سازی

و اما دیگر ستون اساسی ساختن انضباط و دیسیپلین در زندگی، ساده سازی است. اجازه بدهید این موضوع را بیشتر باز کنیم. فرض کنید قصد موفقیت در بیزینس خود را دارید، باور اشتباهی که دارید این است باید هر روز ده ساعت سخت کار کنید و وقتی به خانه می‌رسید باید کلی کار جانبی دیگر انجام دهید تا بتوانید به هدف خود برسید یا قصد دارید که وزن کم کنید و این باور اشتباه را دارید که از فردا باید رژیم سنگین بگیرید و ورزش سنگین انجام دهید و برای هر کالری که مصرف می‌کنید، چرتکه بیاندازید. وقتی اینگونه پیچیده فکر می‌کنید و فعالیت‌های زیادی برای رسیدن به هدف خود در نظر می‌گیرید، ذهنتان خسته شده در نتیجه توانایی تصمیم گیری برای امور دیگر زندگی تان ندارید. اگر بخواهیم مثالی برای ساده سازی بزنیم، به طور مثال قصد دارید یک روتین پایدار صبحگاهی برای خود ایجاد کنید، این روتین باید به این شکل ساده باشد، وقتی از خواب بیدار شدید، ده دقیقه مدیتیشن کنید، ورزش به اندازه نیم ساعت و بعد به سراغ یک صبحانه سالم بروید. دقیقاً برای رسیدن به هدف‌هایمان همینگونه باید ساده برنامه ریزی کنیم.

راه‌های پیاده سازی ستون سوم یعنی ساده سازی

قدم اول، حذف حواس پرتی‌ها از زندگی: یکی از مهم‌ترین گام‌ها برای ساده سازی، حذف یا حداقل کم کردن مدت زمان استفاده ما از شبکه‌های مجازی یا تلویزیون است. مورد بعدی که می‌تواند خیلی اثرگذار باشد حذف ارتباط خودمان با آدم‌های سمی است.

قدم دوم، تمرکز روی یک هدف: عادت خیلی از ما آدم هاست که به طور همزمان روی چندین هدف تمرکز کنیم. ضرب المثلی که می‌توانیم اینجا به کار ببریم، طرف همه کارست ولی در واقع هیچ کارست، است. تا یک هدف را به عادت تبدیل نکرده‌ایم به سراغ هدف بعدی نرویم.

قدم سوم، به حداقل رساندن تصمیم گیری‌های زندگی: هر چقدر تصمیم‌هایی که در طول روز می‌گیریم را به حداقل برسانیم، انرژی ذهنی بیشتری داریم تا به امور و تصمیمات مهم و لحظه‌ای زندگیمان بپردازیم. هر چقدر بیشتر انرژی ذهنی مان را مصرف کنیم، شانس ما برای حفظ کردن انضباط و دیسیپلین نیز کم می‌شود. پیشنهادی که اینجا می‌شود این است که اگر قصد انجام کار یا عادتی را به مدت یک هفته دارید، بهتر است برنامه آن را در اول هفته نوشته تا میزان تصمیم گیری‌هایتان را به حداقل کاهش دهید. به طور مثال اگر قصد درس خواندن دارید بهتر است در اول هفته برنامه آن را نوشته تا دیگر دچار سردرگمی و کاهش انرژی ذهنی نشوید.

قدم چهارم، ساختن روتین‌های ساده: در بالا هم اشاره کردیم که اگر هدفی را دنبال می‌کنیم سعی کنیم روتین‌های ساده بسازیم، به طور مثال برای رسیدن به تمرکز و آرامش در اول صبح، همانطور که بالاتر هم گفتیم می‌توانیم با مدیتیشن شروع کنیم و...

حرف آخر

دیسیپلین، با خودشناسی و ساده‌سازی و عادت‌سازی به وجود می‌آید و نمی‌شود که بازور اراده به آن رسید. این باور اشتباه را که دیسیپلین یعنی اینکه تمام لذت‌های خودمان کنار بگذاریم و هر روز با خودمان بجنگیم را بگذاریم. واقعیت آن است که دیسیپلین نباید این‌گونه سخت باشد. دیسیپلین از فشارآوردن و زجردادن به خودمان به دست نمی‌آید؛ بلکه موقعی به آن می‌رسیم که بفهمیم چه چیزهایی ما را به حرکت در می‌آورد. اما نکته آخر و مهم، ساختن عادت است. سعی کنید معنای عمیق و محکمی برای اهدافی که دارید پیدا کنید. اینکه چه چیزهایی برای شما اهمیت دارد را پیدا کنید و سعی کنید آنها را به عادت تبدیل کنید.

منابع

  1. کتاب دیسیپلین از زبان مارک منسن
  2. عادت‌های اتمی

اگر علاقه به مطالعه بیشتر در مورد زمینه رشد فردی دارید، می‌توانید کتاب عادت‌های اتمی را نیز مطالعه کنید که به بررسی علمی نحوه ساخته‌شدن عادت‌ها می‌پردازد.

مارک منسن کتاب‌های معروف دیگری نیز دارد که می‌توانید آنها را مطالعه کنید.