افسردگی عملکردی
بخش اول: مقدمه و تعریف افسردگی عملکردی در مسیر کنکور
در سالهایی که با صدها دانشآموز کنکوری کار کردهام، از رتبههای سهرقمی تا کسانی که بارها شکست خوردهاند، یکی از پرتکرارترین و پیچیدهترین مشکلاتی که دیدهام، چیزی است که به آن «افسردگی عملکردی» یا به زبان سادهتر، «حال ندارم درس بخونم، ولی دلیلش رو نمیدونم» گفته میشود.
افسردگی عملکردی دقیقاً چیست؟
افسردگی عملکردی نوعی از اختلال روانی نیست که در کتابهای روانپزشکی تعریف شده باشد، اما در دنیای مشاوره تحصیلی، بسیار رایج است. این حالت نوعی درهمتنیدگیِ بیانرژی بودن، بیانگیزگی، حس خستگی روحی، و ناتوانی در شروع یا ادامهی کارهاست، بدون اینکه لزوماً فرد از نظر بیرونی دچار یک بحران خاص یا افسردگی بالینی باشد.
در ظاهر ممکن است دانشآموزان مبتلا به افسردگی عملکردی:
- زندگی نسبتاً معمولی داشته باشند: از خانه بیرون میروند، با خانواده ارتباط دارند، حتی ممکن است لبخند هم بزنند.
- بدون مشکل خاصی به نظر برسند: شاید از نظر اطرافیان، همهچیز خوب باشد. خانوادهشان حمایتی هستند، منابع و شرایط مطالعه دارند، در کلاسهای کنکور شرکت میکنند.
- ولی در درونشان خستهاند، بیرمقاند، یا مدام عقب میافتند: درسخواندن برایشان حکم کوه کندن دارد. حتی وقتی پشت میز مینشینند، مدام درگیر ذهنپریشی و افکار آزاردهندهاند.
چرا شناخت افسردگی عملکردی مهم است؟
بارها دانشآموزانی را دیدهام که سالها با این وضعیت جنگیدهاند، ولی چون اسم و رسم دقیقی برایش نمیشناختند، خود را "تنبل"، "بیاراده"، "بیغیرت" یا حتی "بیعرضه" نامیدهاند. چنین قضاوتهایی، چه از جانب خودشان و چه از جانب والدین یا مشاور، تنها وضعیت را وخیمتر میکند.
- برچسب اشتباه، درمان اشتباه میآورد: وقتی فکر میکنی مشکل فقط تنبلی است، راهحل را در فشار آوردن بیشتر میبینی. ولی وقتی علت اصلی روحی و روانی است، فشار بیشتر نتیجهی عکس میدهد.
- ناآگاهی باعث فرسودگی میشود: بسیاری از بچهها سالها با این حال دست و پنجه نرم میکنند، اما چون فکر میکنند "اینطوری هستم و درست نمیشم"، کمکم از تلاش کردن دست میکشند.
مهمترین نشانههای افسردگی عملکردی در کنکوریها:
- بیعلاقگی نسبت به مطالعه حتی دروس موردعلاقه
ممکن است قبلاً عاشق زیست یا ریاضی بوده باشید، اما حالا هیچ شوقی برای باز کردن کتاب ندارید. این بیمیلی به درسخواندن میتواند اولین نشانه باشد. - شروع سخت و توقفهای مکرر
برنامهریزی میکنید، ولی اجرایش شکننده است. شروع هر درس سخت است و اغلب وسط مطالعه، کار را رها میکنید. انگار تمرکز ندارید یا ذهنتان مدام میپرد. - حس بیفایدگی یا بیارزشی
ممکن است با خودتان فکر کنید: "من به درد کنکور نمیخورم"، "همه از من جلوترن"، "حتی اگه بخونم هم قبول نمیشم". - اضطراب نهفته یا استرسهای مزمن
گاهی ممکن است اضطرابتان بهقدری کمرنگ باشد که خودتان متوجهش نشوید، ولی در بدنتان حس میکنید که انگار همیشه زیر بار یک فشار نامرئی هستید. - پرهیز از ارتباطات
کمکم از خانواده یا دوستان دور میشوید. ممکن است تماسهای دوستانهتان را قطع کنید یا حتی وقتی دیگران از رتبه و درس حرف میزنند، سریع میخواهید بحث را عوض کنید. - خستگی دائمی بدون دلیل جسمی
بدنتان خسته است، حتی اگر خوب خوابیده باشید. انگار ذهنتان انرژی هیچ کاری را ندارد، چه برسد به مطالعه.
بخش دوم: چرا دچار افسردگی عملکردی میشویم؟ شناخت ریشههای پنهان
افسردگی عملکردی همیشه ناگهانی به سراغ فرد نمیآید. اغلب مثل خزش آرام یک سایه است که کمکم به زندگیات وارد میشود، تمرکزت را میگیرد، انگیزهات را میکشد و نهایتاً تو را از خودت دور میکند. در کار با دانشآموزان کنکوری، متوجه شدهام که این حالت معمولاً چند عامل اصلی دارد؛ عواملی که شاید هرگز به صورت جدی دربارهشان فکر نکردهای.
- فشارهای بیشازحد از سمت خانواده یا جامعه
بسیاری از خانوادهها، حتی با نیت خیر، خواسته یا ناخواسته به فرزندانشان القا میکنند که ((تو فقط در صورتی موفقی که در فلان رشته یا فلان دانشگاه قبول شوی)).
این فشار میتواند مسیر درسی را از یک فرصت برای پیشرفت، به میدان جنگی برای اثبات تبدیل کند. وقتی دانشآموز احساس کند فقط وقتی دوستداشتنی یا ارزشمند است که یک نتیجه خاص بگیرد، انگیزهی درونیاش نابود میشود و جای آن را اضطراب و فرسودگی میگیرد. این فشار ممکن است حتی از طریق جملات ساده منتقل شود: «فلانی همسن تو بود، الان پزشکی میخونه»، «ما اینهمه هزینه کردیم»، یا «این آخرین شانسته». این جملات به ظاهر ساده، مثل وزنهای روی دوش دانشآموز میافتند و حرکت را فلج میکنند. - مقایسهی مداوم با دیگران
هیچچیز مثل مقایسههای بیوقفه ذهن یک کنکوری را نابود نمیکند. مقایسه چه در فضای مجازی باشد و چه در محیط کلاس یا خانه، ذهن را از درون میخورد. وقتی فرد مدام خودش را با رتبههای برتر، دوستانی که زودتر پیشروی کردهاند یا کسانی که ظاهراً از او جلوترند مقایسه میکند، حس بیکفایتی در او ریشه میدواند. این حس بعد از مدتی به یک درد خاموش تبدیل میشود که فرد حتی حوصلهی رقابت را هم از دست میدهد. - شکستهای مکرر در آزمونها و برنامهها
برای بسیاری از داوطلبان، آزمونهای آزمایشی یا حتی عدم تحقق برنامههای درسی، به مرور حس ناکارآمدی ایجاد میکند. اگر چند هفته پشت سر هم به اهداف نرسی یا تراز خوبی نگیری، ممکن است ذهنت باور کند که: "من به درد این مسیر نمیخورم." این باور بهشدت خطرناک است چون به جای آنکه فرد بخواهد تحلیل کند که چه چیزی نیاز به اصلاح دارد، بهکل مسیر را زیر سؤال میبرد. در نتیجه به جای «اصلاح» وارد «انکار» یا «انصراف» میشود. - گسترش کمالگرایی افراطی
کمالگرایی یکی از پنهانترین ولی قویترین عوامل ایجاد افسردگی عملکردی است. این ذهنیت که «یا همهچیز عالی باشد یا هیچچیز» بهسادگی انسان را فلج میکند. دانشآموزانی که کمالگرا هستند، اغلب به خاطر کوچکترین عقبماندگی یا اشتباه، کل مسیر را کنار میگذارند. مثلاً اگر یک روز طبق برنامه پیش نروند، احساس میکنند همهچیز خراب شده و هیچفایدهای ندارد ادامه دهند. - عدم آگاهی از مسیر و نداشتن چشمانداز روشن
وقتی ندانید دقیقاً کجا قرار دارید، چقدر راه باقی مانده و با چه سازوکاری باید حرکت کنید، دچار نوعی سرگردانی ذهنی میشوید. این حالت هم به افسردگی عملکردی دامن میزند. دانشآموزانی که بدون برنامهریزی و نقشهی راه درس میخوانند، معمولاً دچار افتوانتقالهای شدید روحی میشوند. چون نمیدانند پیشرفت کردهاند یا نه. و هر بار که فکر میکنند عقبماندهاند، احساس شکست تمام ذهنشان را پر میکند. - نداشتن حمایت عاطفی کافی
حتی اگر همهچیز از نظر منابع و امکانات فراهم باشد، نداشتن یک حامی عاطفی، یک گوش شنوا یا کسی که فقط تو را درک کند، میتواند بهشدت آسیبزا باشد. گاهی اوقات فقط یک جملهی آرام از یک مشاور، یک دوست یا حتی یک عضو خانواده میتواند جلوی یک سقوط روحی را بگیرد. ولی وقتی دانشآموز حس کند که تنهاست، بار کل مسیر بر دوش روانش سنگینی میکند و این بار، اگر تقسیم نشود، تبدیل به خفگی ذهنی میشود. - ضعف در مهارتهای تنظیم هیجانی و مدیریت استرس
بسیاری از داوطلبان یاد نگرفتهاند چگونه با استرس، خشم، خستگی، ترس و اضطراب خود مواجه شوند. در نتیجه هر احساس منفی میتواند آنها را از مسیر خارج کند. بدون یادگیری مهارتهایی مثل آرامسازی ذهن، کنترل تنفس، توقف افکار مزاحم یا حتی رهاسازی جسم، این احساسات بهمرور فرد را از پای درمیآورند. آنوقت است که ذهن دچار اختلال میشود و عملکرد پایین میآید. - سبک زندگی ناسالم (تغذیه، خواب، تحرک، ارتباطات)
یکی از مهمترین عوامل نادیدهگرفتهشده، سبک زندگیست. ذهن سالم بدون جسم سالم، توهمی بیش نیست. وقتی دانشآموز ساعت خواب منظمی ندارد، تغذیهاش بیکیفیت است، ارتباطات سالمی ندارد یا فعالیت بدنیاش صفر است، ذهن او هم کمکم تحلیل میرود. بدن خسته، مغز خسته میسازد. و مغز خسته، انگیزهی درس ندارد. این زنجیرهی معیوب، زمینه را برای فرو رفتن در افسردگی عملکردی آماده میکند.
بخش سوم: عادتهایی برای خروج از افسردگی عملکردی؛ بازسازی روان برای بازگشت به مسیر
حالا که دلایل افسردگی عملکردی را شناختیم، وقت آن است که برای درمان آن گام برداریم. افسردگی عملکردی برخلاف افسردگی بالینی، معمولاً نیاز به رواندرمانی یا دارو ندارد (اگرچه در برخی موارد شدید، مراجعه به رواندرمانگر ضروری است)، بلکه با اصلاح سبک زندگی، نظم ذهنی و بازآفرینی انگیزه قابل حل است. در اینجا عادتها و راهکارهایی را معرفی میکنم که طی سالها برای بسیاری از دانشآموزان پاسخ داده است.
- راهاندازی مجدد مسیر با برنامهی کوتاهمدت
وقتی درگیر افسردگی عملکردی میشوی، برنامهریزی بلندمدت بیشتر شبیه تهدید است تا کمک. در این مرحله، باید مسیر را با گامهای کوچک دوباره آغاز کنی.
چطور؟- فقط برای ۳ روز آینده برنامهریزی کن.
- هدفگذاری کوتاه و مشخص داشته باش: مثلاً «فقط ۴ تست زیست + مرور ۱ درس دین و زندگی».
- هر کاری را که انجام دادی، با خودت جشن بگیر. لازم نیست بزرگ باشد؛ یک آفرین از ته دل کافیست.
- بازسازی اعتماد به نفس از طریق انجام کارهای ساده و قابل کنترل
اعتماد به نفس در این حالت کاملاً از بین نمیرود، بلکه زیر خروارها ناکامی دفن شده. باید با تجربههای کوچک موفقیت، دوباره آن را از زیر خاک بیرون آورد.
چطور؟- کارهای ساده مثل جمع کردن اتاق، راه رفتن صبحگاهی، نوشیدن آب در زمان مشخص را دقیق و منظم انجام بده.
- بعد از هر اقدام، بلافاصله به خودت یادآوری کن: «من هنوز توانمندم».
- هر شب ۳ کار مثبتی که در روز انجام دادی را یادداشت کن.
- محدود کردن ورودیهای استرسزا
ورودی ذهنی تو، خروجی روانیات را میسازد. وقتی در وضعیت شکننده هستی، باید از ورود محتواها، آدمها و حتی افکاری که انرژی تو را میگیرند، جلوگیری کنی.
چطور؟- یک هفته فضای مجازی را به شدت محدود کن. بهخصوص پیجهایی که رتبهها، ساعات مطالعه یا مقایسه میکنند.
- گفتوگو با افرادی که ناامیدانه یا سمی حرف میزنند را به حداقل برسان.
- هر روز فقط یک بار اخبار یا اطلاعات عمومی را چک کن. بیشتر نه.
- انجام فعالیتهای نشاطآور کوتاهمدت، اما برنامهریزیشده
بدون شادی، ذهن نمیتواند دوباره برای حرکت شارژ شود. اما این شادی نباید بیبرنامه و افسارگسیخته باشد.
چطور؟- روزانه ۲۰ تا ۳۰ دقیقه برای کاری وقت بگذار که دوست داری (بدون عذاب وجدان): گوش دادن به موسیقی، تماشای یک سکانس فیلم، نقاشی، یا حتی نوشیدن چای در بالکن.
- آخر هفتهها، حتماً یک برنامهی متفاوت و غیر درسی داشته باش. پیادهروی در پارک، دیدن یک دوست قدیمی یا پختن یک غذا.
- نوشتن روزانه برای تخلیهی ذهن و بازسازی نگاه
نوشتن، قدرتمندترین ابزار تنظیم هیجانیست که معمولاً دستکم گرفته میشود. ذهنی که مدام درگیر افکار مزاحم است، با نوشتن منظم، سبک میشود.
چطور؟- هر شب قبل خواب، سه چیز را بنویس:
- امروز چه احساسی داشتم؟
- چه چیزهایی حالم را بهتر کرد یا بدتر؟
- فردا چه کاری کوچک میخواهم انجام بدهم؟
- بدون سانسور بنویس. فقط بنویس. لازم نیست درست باشد. کافیست واقعی باشد.
- هر شب قبل خواب، سه چیز را بنویس:
- بازتعریف معنای درس خواندن در ذهن
وقتی ذهن درس خواندن را فقط با نتیجه گره بزند، بیعلاقه و بیانگیزه میشود. باید این رابطه را بازسازی کنی.
چطور؟- به جای اینکه بگویی «درس میخوانم تا رتبه بیارم»، بگو «درس میخوانم چون دارم خودم را رشد میدهم».
- هر مبحث جدید را به چشم یک ابزار رشد ببین، نه یک مانع.
- از خودت بپرس: «اگر نتیجه اصلاً وجود نداشت، آیا این آموختن برایم معنا داشت؟»
- راهاندازی مجدد رابطه با بدن
بدن افسرده، ذهن افسرده میسازد. باید فیزیکیتر زندگی کنی. حرکت بده. غذا بده. مراقبت کن.
چطور؟- هر روز حداقل ۲۰ دقیقه پیادهروی آرام با تمرکز بر تنفس.
- مصرف منظم آب، خواب منظم (حتی اگر هنوز درست نمیخوابی، زمان خوابیدن و بیدار شدنت را ثابت نگه دار).
- غذای سالم، مخصوصاً صبحانهی پروتئیندار. گرسنگی ذهن را بیقرار میکند.
- جلسات گفتوگوی صادقانه با یک مشاور یا همراه مطمئن
مهم نیست که در چه مرحلهای هستی، ذهنی که در سکوت فرو میرود، انرژیاش را از دست میدهد. حرف زدن با یک فرد قابل اعتماد، درمان است نه ضعف.
چطور؟- اگر مشاور داری، با او وقت بگیر و بدون ترس از قضاوت، وضعیتت را توضیح بده.
- اگر مشاور نداری، یک فرد مطمئن (دوست، معلم، یا حتی خواهر/برادر) را انتخاب کن و فقط بگو: «میخوام حرف بزنم، قضاوت نکن فقط گوش کن».
- پذیرش وضعیت فعلی، نه جنگیدن کور با آن
شاید بزرگترین مانع در برابر بهبود، این است که بخواهی به زور از این وضعیت فرار کنی. اما گاهی باید بنشینی، ببینی کجایی، و بپذیری که فعلاً حالت این است.
چطور؟- به خودت بگو: «من الان اینطورم. این یعنی خراب نشدهام، فقط نیاز به ترمیم دارم».
- احساساتت را قضاوت نکن. فقط ثبتشان کن.
- یادت باشد: پذیرش، اولین گام تغییر است.
بخش چهارم: حفظ استمرار در روزهای سخت؛ وقتی همهچیز میگوید «رها کن»، تو چطور ادامه بدهی؟
حتماً برایت پیش آمده که همهچیز روی هم ریخته: برنامهات بههم خورده، آزمون بد دادهای، با خانواده بحث کردهای یا فقط خستهای از اینهمه دویدن بینتیجه. در این شرایط، یکی از سختترین کارهای دنیا «ادامه دادن» است. اما این دقیقاً همان نقطهایست که سرنوشت خیلیها از هم جدا میشود. آدمهای موفق، نه به این خاطر که همیشه انگیزه داشتند، بلکه چون بلد بودند در بیانگیزگی هم حرکت کنند، جلو رفتند.
در ادامه، چند راهکار کاربردی و تجربهشده برای حفظ استمرار در روزهای سخت را میخوانی:
- تغییر نگاه از انگیزه به تعهد
بزرگترین اشتباه داوطلبان این است که فکر میکنند همیشه باید انگیزه داشته باشند. اما واقعیت این است: «کسانی موفق میشوند که حتی وقتی انگیزه ندارند، متعهد بمانند».
چطور؟- به جای اینکه منتظر بمانی حالات خوب شود تا درس بخوانی، از خودت بپرس: «الان چه حداقلی را میتوانم انجام بدهم؟»
- کار را با حجم کوچک شروع کن. مثلاً فقط یک تست. فقط یک پاراگراف. معمولاً بعد از شروع، ذهن به مسیر میافتد.
- تعهد، یعنی درس خواندن نه برای حال خوب، بلکه برای هدفی که مهم است.
- ساختن روتینهای کوتاه ولی پایدار
مغز انسان عاشق روتین است. حتی اگر حالش بد باشد، روتینها او را به مسیر برمیگردانند.
چطور؟- یک ساعت مشخص برای شروع روزت داشته باش، حتی اگر برنامهات کامل نباشد.
- مثلاً همیشه ساعت ۷:۳۰ صبح با یک فعالیت ساده شروع کن: خواندن آیات دین و زندگی، حل ۵ تست ریاضی، یا مرور کلمات زبان.
- شبها هم پایان ثابتی بساز، مثلاً نوشتن کارهای فردا + نوشتن ۳ چیز خوبی که در آن روز انجام دادی.
- ثبت «حرکتها» به جای «موفقیتها»
وقتی فقط دنبال موفقیت باشی، از حرکتهای کوچک ناامید میشوی. اما اگر حرکتها را هم ثبت کنی، استمرارت شکل میگیرد.
چطور؟- هر شب بنویس: امروز چه کاری برای هدفم انجام دادم. حتی اکر کار خیلی کوچکی بوده باشه.
- این نوشتن، مغزت را به سمت دیدن مسیر سوق میدهد، نه فقط نتیجه.
- استفاده از تکنیک «۵ دقیقه»
این تکنیک برای زمانیست که حالت خیلی خراب است و مغزت نمیگذارد شروع کنی.
چطور؟- بگو: «فقط ۵ دقیقه این درس رو نگاه میکنم. فقط همین».
- اغلب بعد از ۵ دقیقه، ذهن به حرکت میافتد و ادامه میدهی.
- اگر هم نکردی، اشکال ندارد؛ همین ۵ دقیقه یعنی تو هنوز ایستادهای.
- اتصال دوباره به چراییِ مسیر
وقتی دلیل حرکت را فراموش کنی، توقف طبیعیست. باید مرتباً خودت را به یاد بیاوری که «چرا» این مسیر را شروع کردی.
چطور؟- یک صفحه بنویس: «من چرا میخواهم در کنکور موفق شوم؟ این موفقیت چه چیزی برایم میسازد؟»
- این برگه را جلوی میزت نصب کن و هر وقت بیانگیزه شدی، آن را بخوان.
- این کار کوچک، در لحظات تردید تو را نجات میدهد.
- حذف «همه یا هیچ» از ذهن
افکار صفر و صدی، دشمن استمرار هستند. مثلاً:- «امروز دیر بیدار شدم، پس دیگه فایده نداره».
- «این فصل رو یاد نگرفتم، پس کل درس رفت رو هوا».
- به خودت بگو: «حتی ۳۰٪ انجام دادن، بهتر از ۰٪ انجام ندادن است».
- وقتی شرایط ایدهآل نیست، فقط انجام بده. حتی ناقص.
- داشتن «روزهای بازسازی» در برنامه
برنامهای که فقط سختی دارد، قابل دوام نیست. باید روزهایی داشته باشی که ذهنت نفس بکشد.
چطور؟- هر دو هفته، یک روز یا نیمروز را اختصاص بده به بازسازی: تفریح، استراحت، دیدن آدمها، یا فقط لم دادن.
- اگر از قبل این روز را برنامهریزی کنی، در طول هفته انگیزهی ادامه دادن پیدا میکنی.
- یادآوری تجربههای گذشتهای که از پسش برآمدی
گاهی باید خودت را به خودت یادآوری کنی. این که «این اولین بار نیست که حالت بد است... و آخریناش هم نخواهد بود».
چطور؟- بنویس: «آخرین باری که خیلی خسته و ناامید بودم، چه کار کردم که دوباره بلند شدم؟»
- این یادآوریها به مغزت اثبات میکنند که تو قبلاً هم از این باتلاق درآمدهای. پس باز هم میتوانی.
در این بخش یاد گرفتیم که استمرار، یک استعداد نیست؛ مهارتیست که باید آموخته شود. مهم نیست چند بار زمین بخوری، مهم این است که خودت را از درون بلند کنی، حتی با کمترین نیرو. حتی وقتی هیچکس نمیبیند. حتی وقتی خودت شک داری.
بخش پنجم: ساختن نسخهی مقاومتر از خودت: عادتهایی که از تو یک دوندهی استقامت میسازند
همهی چیزی که تا الان گفتیم، مقدمهای بود برای این بخش: اینکه چطور از دل تردیدها و خستگیها، خودت را بسازی؟ نه فقط برای کنکور، بلکه برای زندگی. چون کسی که در مسیر کنکور، نسخهی قویتری از خودش را خلق کند، بعدها در دانشگاه، شغل، و حتی روابط انسانیاش، زمین نمیخورد.
در ادامه، به عادتهایی اشاره میکنم که بارها امتحان خود را پس دادهاند و هرکدامشان تأثیر شگرفی روی بازیابی ذهن، اعتماد به نفس، و قدرت استمرار داشته است:
- نوشتن روزانهی احساسات و افکار
نوشتن، ابزاری است که ذهن را شفاف میکند. احساسات آشفته در ذهن، وقتی روی کاغذ میآیند، از قدرتشان کاسته میشود.
چطور انجام بدهی؟- هر شب ۵ دقیقه قبل از خواب، بنویس امروز چه چیزهایی حس کردی.
- بنویس از چی میترسی، از چی ناراحت شدی یا از چی لذت بردی.
- این کار باعث میشود ذهنت تخلیه شود و راحتتر بخوابی.
- مدیریت ورودیهای ذهن (مراقبهی ذهنی)
بیشتر استرسهایی که داوطلبان دارند، از افکاری میآید که از بیرون وارد ذهنشان شده؛ مقایسه در فضای مجازی، حرفهای دیگران، اخبار ترسناک و غیره.
چه کاری بکن؟- روزانه حداقل یک ساعت موبایل را کامل کنار بگذار.
- از دنبال کردن اکانتهایی که در تو اضطراب یا مقایسه ایجاد میکنند، خودداری کن.
- روزی ۵ تا ۱۰ دقیقه در سکوت بنشین و فقط نفس بکش. این تمرین ساده به ذهن آرامش میدهد.
- ایجاد سیستم پاداش و قدردانی از خود
ذهن ما به تشویق واکنش نشان میدهد. اگر یاد بگیری به جای سرزنش، خودت را بهموقع تشویق کنی، انگیزهات ماندگارتر میشود.
چطور؟- هر بار یک گام درست برداشتی (مثلاً یک فصل سخت را خواندی یا یک تست سخت را حل کردی)، برای خودت جشن کوچکی بگیر.
- پاداش میتواند یک قسمت از سریال مورد علاقهات، خوردن غذای دلخواه، یا حتی یک ساعت استراحت باشد.
- استفاده از تصویرسازی ذهنی (Visualization)
تصویرسازی یکی از قدرتمندترین ابزارهای روانشناختی است که ورزشکاران حرفهای هم استفاده میکنند.
چطور؟- هر روز صبح یا قبل از خواب، ۲-۳ دقیقه چشمهایت را ببند و خودت را در جلسهی کنکور تصور کن که با آرامش پاسخ میدهی.
- خودت را در روز اعلام نتایج ببین که لبخند میزنی.
- این تصویرها باعث میشوند مغز تو باور کند این نتایج ممکن و واقعیاند.
- ساختن هویت جدید برای خود
اگر فقط بخواهی «رتبهی خوب» بشوی، ممکن است با یک آزمون بد زمین بخوری. اما اگر خودت را بهعنوان «کسی که میجنگد» تعریف کنی، دیگر چیزی نمیتواند تو را بشکند.
چطور؟- به جای اینکه بگویی «من میخوام پزشکی قبول شم»، بگو: «من آدمی هستم که هر روز تلاش میکنه بهتر بشه».
- وقتی هویتات را با «فرایند» تعریف کنی نه «نتیجه»، کمتر بههم میریزی.
- تمرکز بر لحظهی اکنون
بسیاری از اضطرابها نه از گذشته، بلکه از آینده میآیند. آیندهای که هنوز نیامده اما ذهن تو با صدها سناریوی منفی پرش میکند.
چکار کن؟- هنگام درس خواندن، تمرین کن که ذهنت فقط روی جملهای باشد که میخوانی. نه نتیجهی کنکور. نه حرف فامیل.
- هر بار ذهنات به جای دیگر رفت، با یک نفس عمیق برگرد به «اکنون».
بخش ششم: بخش آخر
تو قرار نیست همیشه قوی باشی. قرار نیست هیچوقت شک نکنی. قرار نیست همیشه پرانرژی باشی. ولی اگر یک چیز را بلد باشی---اینکه چطور از دل ترسها، خودت را دوباره بسازی---همه چیز تغییر میکند.
در مسیر کنکور، تو فقط برای یک صندلی دانشگاه نمیجنگی. تو داری یاد میگیری چطور در برابر سختیهای زندگی خم نشوی. و این ارزشمندترین نتیجهایست که میتوانی به دست بیاوری.
تو قرار نیست «هیچی» نشوی. چون همین حالا هم «کسی» هستی که با تمام ضعفها و خستگیها، ایستادهای و تلاش میکنی. و این، یعنی همهچیز.